چای زندگی را با جامی شیرین کنیم
بیایید ببینیم مشکل چیست!
بی توجهی به عشق از کجا شروع شد؟ یا بی خیال شدن شعر؟ روزها و شب هایمان را که با شاعرانگی ها و شعرخوانی ها رنگ آمیزی می کردیم چه شد؟
سر نخ کجاست که هر روز از روز قبل بی حال و حوصله تر می شویم. در اینترنت و تلویزیون و موبایل و اس ام اس و ماشین و ... اوووه چه خبر شده زندگی امروز من و تو؟
سریال های رنگارنگ را با اهدافی گوناگون می بینید و دنبال می کنید؟ این سریال ها هر کدام می توانند خانواده ها را به دنبال خود بکشانند؟ با نقش هایی که مشکلات و سیاهی ها را نشان می دهند . و در آخر شما را معلق در هوا و فضا نگه می دارند تا بهانه ای در دست داشته باشند تا باز هم تو را به دنبال خود بکشند و شما مجبور باشید برای این که بدانید چه می شود و بالاخره چه خواهد شد آن را دنبال کنید!
ساعت نه شب بود و من داشتم پیاده به خانه می رفتم، زن مسنی را دیدم که به سختی راه می رفت و در حین این راه رفتن می کوشید تا بدود! یعنی در واقع عجله داشت! هن هن هن... گفت مادر الان سریال ... شروع می شود ، باید خودم را به آن برسانم اگر دیر برسم آغاز سریال را از دست می دهم . سکوت کردم چون نمی دانستم چه جوابی باید بدهم. از دست دادن یک ربع از شروع سریالی که فردا تکرارش را می گذارد ؛جالب است!
آیا به آرامش شما چیزی اضافه می شود یا از آن سلب می شود؟ این که بدانید وای که چقدر مشکلات زیاده و هر کسی در پی قتل و انتقام کس دیگری است! هر کسی در پی لج و لجبازی با بزرگتری است و یا هر کسی در پی بدست آوردن پول بیشتری است چه به شما می دهد؟
آیا تا به حال به فکر آرامش و لطافت دادن به روح خود بوده اید؟ اینکه به چه وسیله ای می توانید به روحتان لطافت دهید ؟ با چه چیزی می توانید شب ها با آرامش سر بر بالین گذارید و بگذارید لبخند کمرنگی غم صورتتان را بپوشاند ؟ ! چرا همه ی وجوه زندگیتان تاریک شده و چرا همه چیز ترس شده ؟ آرامش را در کجا باید جست؟
قدیم تر ها شب ها قبل از خواب ، قبل از این که تلویزیونی باشد و ماهواره ای، قبل از این همه اتفاقات سیاسی و اجتماعی واین همه اخبار قتل و غارت و مرگ و ... قبل از این که ماسماسکی در دستتان باشد و صدای تلق تلق دکمه های ریمون کنترل سکوت را سلب کند، مردم چکار می کردند؟ چگونه زندگی می کردند؟ اصلا وقت خود را چطور پر می کردند؟ وقتی دور هم جمع می شدند از چه و درباره ی چه صحبت می کردند؟
شاید چند بیت شعر از یکی از شعرا می خواندند و به لطافت روح ادبی خود می پرداختند!
البته درسته ؛
عرض کردم شاید . اما تا به حال به این اندیشیده اید که شعر چقدر می تواند در آرامش شما سهم داشته باشد؟
تا به حال امتحان کرده اید و برای دستیابی به این آرامش تلاش کرده اید.
یکی از شعرایی که در این زمینه کمک شایانی می تواند به شما بکند جامی است و ما با تنظیم این یادنامه تلاش کرده ایم تا زمینه ی آشنایی مختصری را برای شما فراهم کنم، باشد که با شناخت این شاعر بیشتر به سراغ آثار او رویم و با او باشیم تا بتوانیم کمی از دغدغه هایمان بکاهیم و به جای آن به لطافت زندگی خود بپردازیم.
بیاید تا باهم به سراغش رویم و کمی از این دغدغه ها کم کنیم.
بیامد بر در جامی گدایی |
فقیری، خسته حالی، بی نوائی |
بیامد تشنه ی بر سلسبیلی |
غریبی، سائلی، ابن السبیلی |
زخاک پاک بهر دلستانی |
دلی بیتاب و چشمی خونفشانی |
نوایش ناله ی درد آشنایی |
شکست شیشه ی دل را صدایی |
دل زا دیوانگی آواره ی عشق |
جگر از سوز آتشپاره ی عشق |
گدایی ره نشین جاده ی جام |
ز سرمستی خراب باده ی جام |
به رخ زردو به سر خاک غریبی |
به لب قم یا حبیبی یا حبیبی |
بصحرایی جنون رخت سفر بست |
ز سر هوش و زلب آه و دل از دست |
برآمد از درون دل خروشم |
که من دل را بجام تو فروشم |
زهره سمیعی - ادبیات تبیان